شهدای والا مقام روستای انداده
به وبلاگ من خوش آمدید جهت شادی روح شهدای روستای انداده صلوات.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ایثار انداده و آدرس shohod65.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


كد ماوس

آمار مطالب

کل مطالب : 167
کل نظرات : 239

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :
خاطره ای از شهید رئوفی مقدم(روایت گر: هادی رامشینی هم رزم شهید)

عصر روز 21 خرداد سال 1367 بود که ماشین مهمات که حامل خمپاره 120 رسید. بچه های رزمنده برای خالی کردن ماشین به صف ایستادند

وگلوله ها رو دست بدست میکردند. من و سه نفر از دانشجویان تربیت معلم امام صادق(ع) داخل زاغه مهمات بودیم

به ترتیب: حجت الله رئوفی مقدم..عرفانیان..وابوالحسن رحیمی  مطلق(از بچه های پایین جوین) و بعدهم در جلو درب زاغه من....

که ناگهان زاغه آتش گرفت آن عزیزانی که داخل زاغه بودند وقتی بیرون آمدند لباس هایشان آتش گرفته بود ومیدویدن وکمک میخواستن

من نیز تمام لباس هایم آتش گرفت از قسمت پشت وپوست دستهاو صورتم سوخت و خون می ریخت

بلافاصله ما را با بالگرد به بیمارستان امام حسین باختران اعزام کردند بعد از رسیدن به بیمارستان رئوفی که آخر زاغه بود به درجه شهادت نائل آمد

و بعداز آن سه نفر دیگرمان را با آمبولانس به تهران بیمارستان شهید مطهری اعزام نمودند

شب اول عرفانیان از شدت سوختگی به شهادت رسید شب بعد که با ابوالحسن رحیمی مطلق که از بچه های پایین جوین بود

حالمان خیلی خراب بود بطوری که از شدت درد به خود می پیچیدیم رحیمی فریاد میزد آب......آب.....

ولی دکترها بعلت جراحت سوختگی از خوردن آب محروم کرده بودند ساعت12 شب بود

که ناگهان از شدت تشنگی وجراحت سوختگی  به نفس نفس افتاد ودر پهلوی تخت من به شهادت رسید

من یاد وخاطره دوستانم را هیچ وقت نتوانسته ام فراموش کنم ......

روایت گر: هم رزم شهید هادی رامشینی..

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1000
موضوعات مرتبط: خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


خاطره ای از شهید علیرضا انداده

الگو و اسوه ای برای جوانان

درسه سالگی این شهید بزرگوار حس بی مادربودن را چشید ودر شش سالگی مادر آمد که همانند مادر خودش توانست جای خالی مادرش رابرایش پر کند

وبا اخلاقیات وخصوصیات و رفتار پر اعمالی که داشت تاثیر بسزایی برای این بچه ی شش ساله داشت که توانست

به مرد بزرگواروشهید فداکارو ایثارگری تبدیل کند که خود را فدای اسلام واسلامیان کند.

این مادر مومنه پسر خود را تا کلاس پنجم ابتدایی درروستای خودشان که انداده بود فرستاد وبعد ازآنجا آن را راهی جغتای کرد

برای کسب علم تا اینکه در آنجا مشغول به تحصیل شد.وبرای رفت وآمد های خودش گاهی این همه راه را پیاده وگاهی با دوچرخه طی میکرد

وبعد از تمام کردن دوره ی راهنمایی بعلت عدم کلاسهای بالاتر ترک تحصیل نمود وبه گچ کاری مشغول شد تا زمانی که به سن سربازی رسید.

. شهید علیرضا راننده ی آمبولانس بود دیده که خیلی وضعیت  شلوغه رفته تا زخمی ها را به دوا ودرمانی برساند

در همان حین که رفته درکنار چشمه آب بخورد ناگهان خمپاره ای به طرف ماشین آمبولانس عصابت کرده و ترکش به پهلوی ایشان خورده

وچون کسی به همراه خود نداشته به شهادت می رسد .............

خاطره ای از خانواده شهید ..

تعداد بازدید از این مطلب: 636
موضوعات مرتبط: خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


خاطره ای از شهیدمحمد امیری فر

من و شهید امیری فر وچند تن از بچه های روستا از پایگاه شهدای انداده اعزام به آموزش به بیرجند شدیم شهید همیشه میگفت فقط خدا.. به غیراز خدا از هیچکس کمک نخواهیم گرفت. زمانی  که در منطقه بودیم برای بار اولی که شهید می دیدیم مارا ترس برمیداشت ولی ایشان خیلی راحت و منطقی با افراد آنجا کنار می آمد موقع نمازصبح وقتی که از دست خستگی حال بلندشدن و  نماز خواندن را نداشتیم ایشان می آمد ومارا خیلی مودب وبا مهربانی برادرجان ودوست عزیز گفتن بلندمیکرد تابچه هانمازشان را بخوانند شب اول که  به جزیره مجنون رسیدیدم راننده ی آمبولانس ما براثر ترکش زخمی شد شهید به من گفت که تو رانندگی کن تا زود تر برسیم ظهر همان روزآمدند و شهید وبنده را به خط اول بردند شهید در گردان خط شکن و بنده به عنوان امداد گر در تخریب رفتیم در سال 64 همراه شهید و محمد باقر بصیری نیا  اعزام به کردستان شدیم.. برای عملیات کربلای 5 در روز 65/10/24 اعزام شدیم به اهواز و از آنجا به لشگر 5نصر به تیپ ذوالفقار اعزام به عملیات شدیم که در آن منطقه خبر آمد شهید داوطلبانه ازسپاه کردستان اعزام شده تا این که در عملیات شرکت کند.. وبعد از چهار روز در همان عملیات به فیض شهادت نایل آمد.  

روایت گر : هم رزم شهید /مرحوم گل محمد کیوانلو.

تعداد بازدید از این مطلب: 669
موضوعات مرتبط: خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود