عصر روز 21 خرداد سال 1367 بود که ماشین مهمات که حامل خمپاره 120 رسید. بچه های رزمنده برای خالی کردن ماشین به صف ایستادند
وگلوله ها رو دست بدست میکردند. من و سه نفر از دانشجویان تربیت معلم امام صادق(ع) داخل زاغه مهمات بودیم
به ترتیب: حجت الله رئوفی مقدم..عرفانیان..وابوالحسن رحیمی مطلق(از بچه های پایین جوین) و بعدهم در جلو درب زاغه من....
که ناگهان زاغه آتش گرفت آن عزیزانی که داخل زاغه بودند وقتی بیرون آمدند لباس هایشان آتش گرفته بود ومیدویدن وکمک میخواستن
من نیز تمام لباس هایم آتش گرفت از قسمت پشت وپوست دستهاو صورتم سوخت و خون می ریخت
بلافاصله ما را با بالگرد به بیمارستان امام حسین باختران اعزام کردند بعد از رسیدن به بیمارستان رئوفی که آخر زاغه بود به درجه شهادت نائل آمد
و بعداز آن سه نفر دیگرمان را با آمبولانس به تهران بیمارستان شهید مطهری اعزام نمودند
شب اول عرفانیان از شدت سوختگی به شهادت رسید شب بعد که با ابوالحسن رحیمی مطلق که از بچه های پایین جوین بود
حالمان خیلی خراب بود بطوری که از شدت درد به خود می پیچیدیم رحیمی فریاد میزد آب......آب.....
ولی دکترها بعلت جراحت سوختگی از خوردن آب محروم کرده بودند ساعت12 شب بود
که ناگهان از شدت تشنگی وجراحت سوختگی به نفس نفس افتاد ودر پهلوی تخت من به شهادت رسید
من یاد وخاطره دوستانم را هیچ وقت نتوانسته ام فراموش کنم ......
روایت گر: هم رزم شهید هادی رامشینی..